آهینه

آیینه در غبار سحر آه می کشد

آهینه

آیینه در غبار سحر آه می کشد

آهینه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

گردبادی از واژه ها در سرم چرخ می خورد، یاخته های مغزم بی محابا به هم می کوبند.

 باران کلمات که باریدن بگیرد آرام می شوم.

تنها صدای کلاغی گرسنه ذهنم را به سمت خود می کشد، لاجوردی آسمان هم بغض کرده

گویی او هم دل باریدن دارد.

کوچه خالی از قدمی که روان گونه اش گردد.

شاخه ها چقدر سرد و ساکتند. حتی خاک باغچه هم می خواهد حرف بزند، اما رمقی برایش نمانده

وقتی پلک پنجره ای بالا نرفته است....

 

همه یک روز آمده اند و یک روز میروند. نه آمدنشان دست خودشان بوده است و نه رفتشان.

ما که آمدنمان دست خودمان نبود،لااقل کاری کنیم به اختیار خود برویم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۱ ، ۱۴:۳۷
صابر سخندان